شبی ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفتكه من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گريه و سوز و زاري چراست
بگفت اي هوادار مسكين من
برفت انگبين يار شيرين من
چو شيريني از من بدر مي رود
چو فرهادم آتش بسر مي رود
همي گفت و هر لحظه سيلاب درد
فرو مي دويدش به رخسار زرد
تو بگريزي از پيش يك شعله خام
من استاده ام تا بسوزم تمام
تورا آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بين كه از پاي تا سر بسوخت …
http://nakaman.net/